نکاتی روش شناختی درباره فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی

پدیدآوراندرو ریپینمرتضی کریمی‌نیا

تاریخ انتشار1389/02/19

منبع مقاله

share 378 بازدید
نکاتی روش شناختی درباره فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی

اندرو ریپین - مرتضی کریمی نیا
چکیده :

در این مقاله، به بررسی آثار مؤلفانی می‏پردازیم که چالش‏های روش‏شناختی بنیادینی در برابر رهیافت ونزبرو در بررسی سنت تفسیر اسلامی و فرضیات وی در فصل چهارم کتابش، یعنی مطالعات قرآنی، درافکنده‏اند. پافشاری ونزبرو بر این‏که برای اثبات دعاوی تاریخی باید شواهد متن‏شناختی اقامه کرد و نیز این اعتقاد وی که متونی که شواهد تاریخی ارائه می‏دهند، خود ترکیبی فراهم آمده از اعتقادات و بیانات چندین نسل از مؤلفان‏اند، همواره با اعتراض عمومی مواجه بوده است. در نوشتار حاضر، برای روشن ساختن موضوع بحث، برخی جوانب و انتقادات مطرح شده در مقاله‏ای از عیسی بُلاّطه (Issa Boullata) و کتابی از کیس ورستیخ (C.H.M. Versteegh) را بررسی خواهم کرد.

کلمات کلیدی :

متون تفسیری نخستین، روش‏های تفسیر، مطالعات قرآنی، نظریه‏های جان وَنْزبرو، ابن‏عباس.

1. مقدمه

نظریه‏هایی که جان وَنزبرو درباره خاستگاه قرآن در کتاب مطالعات قرآنی مطرح کرده است،(1) تمام اندیشه‏های دیگر او را در این کتاب تحت‏الشعاع خود قرار داده است. ظاهرا برخی که می‏دانند کتاب حاوی دیدگاه‏هایی متضاد با نظریه‏های مقبول و متداول است، کل کتاب را بی‏اهمیت دانسته، آن را صرفا شاهدی بر گمراهی شرق‏شناسی به حساب می‏آورند. شاید به همین دلیل، تأملات عمیق ونزبرو راجع به شکل‏گیری سنّت تفسیر در میان مسلمانان، که در فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی وی آمده است، چنان‏که باید و شاید، توجه محقّقان را به خود جلب نکرده است.
با این همه، از همین آغاز این نکته را باید روشن کنیم که تجزیه و تحلیل متون تفسیری از سوی ونزبرو، امری جدا و بی‏ارتباط با نظریه کلی او درباره قرآن نیست. در واقع بخشی از ادلّه و شواهد او بر این نظریه که قرآن در جایگاه متنی موثّق در جامعه اسلامی، تدریجا تدوین یافته است، برگرفته از قدیم‏ترین متون تفسیری است. به نظر ونزبرو، ادله و شواهد روشن این متون بر تعیین نهایی «متنی رسمی» و تکاملی همه جانبه در نظریات راجع به وثاقت این متن آسمانی (مانند اینکه استناد به قرآن در مسائل فقهی، پس از پذیرش کلّیت این متن بر اثر تفاسیر فقهی رواج یافته است)، همه و همه بر این نکته اساسی دلالت دارند.
حتی اگر از اهداف اولیه ونزبرو در تحلیل این متون تفسیری چشم بپوشیم، اهمیت کار او درباره این متون به‏جای خود باقی است. در مقاله حاضر اساسا به بررسی اهمیت این کار ونزبرو در مطالعات قرآنی، و نیز برخی چالش‏های به وجود آمده پس از انتشار کتاب وی پرداخته شده است. نگاهی به دو کتاب و مقاله جدید که واکنشی به اثر ونزبرو به شمار می‏آیند، کار ما را آسان خواهد کرد.

2. اهمیت کار ونزبرو

شایسته است در آغاز بر یک نکته تأکید کنیم. تجزیه و تحلیل ونزبرو از بسیاری از متون تفسیری در فصل چهارم کتابِ مطالعات قرآنی (1977) نخستین نگاه محققانه به این متون بوده است. بسیاری از تفاسیر در آن زمان مخطوط بودند و فهرست‏نگاران در ثبت و شناسایی برخی از آن‏ها به خطا رفته بودند. پس از انتشار کتاب، همه این تفاسیر (تا آن‏جا که من می‏دانم، بجز یکی دو اثرِ) مهم و قدیمی تحقیق و منتشر شده‏اند. نمی‏توان به طور کلّی ادعا کرد که انتشار این آثار همگی به دلیل تأثیر مستقیم کار سترگ ونزبرو بوده است، اما این نکته درباره برخی از این تفاسیر صادق است. بنیانی بودن کار ونزبرو را از آن‏جا می‏توان دریافت که کسانی چون یوزف فانْ اِس در کتاب کلام و جامعه در قرون دوم و سوم هجری (Ess, 1990-1992) بارها بدان ارجاع و استناد کرده‏اند.(1)
بجز این، پژوهش‏های دیگری نیز بر پایه روش و کار ونزبرو انجام گرفته است که در برخی از آن‏ها با به‏کارگیری چارچوب تحلیلی ونزبرو، کوشیده‏اند ماهیت بعضی از همان تفاسیر را روشن کنند و در برخی دیگر مبانی وی را در تحلیل منابع دیگر به کار بسته‏اند. فی‏المثل من خود مطالعات گسترده‏ای در باب متون مختلف منسوب به ابن‏عباس (ادامه مقاله را ببینید) انجام داده‏ام1981: 15-25; 1983: 332-333) (2)(Rippin,؛ متنی راجع به نَسخ قرآن از زُهری تصحیح و تحلیل کرده‏ام (Rippin, 1984: 22-43) که ونزبرو بدان اشاره کرده، اما نتوانسته است آن را بررسی کند. بعدها کوشیدم در بازنگری همه‏جانبه تفسیری که ونزبرو به کلبی نسبت می‏دهد، برخی از روش‏های تحلیل وی را به کار بندم (Rippin, 1994: 38-83).(1) همچنین یکی از دوازده ابزار تفسیری در نظر ونزبرو، یعنی پدیده اسباب نزول را بررسی مجدد کرده، کاربرد آن در تفسیر به معنای عام را سنجیده‏ام (Rippin, 1985: 1-15). نورمَن کالْدِر در مقاله‏ای بسیار مهم با عنوان «تفسیر از طبری تا ابن کثیر» (Calder, 1993: 101-140)تحلیل‏های ونزبرو را در دوره تکوین تفاسیر ــ قرون سوم تا ششم هجری ــ به کار گرفته و روش و ابزارهای برخی از تفاسیر خاص در این دوره را بررسی کرده است. نمونه آخر، کریستوفر باک است که در تحلیل تفسیر بهاءالله، یعنی کتاب ایقان از روش ونزبرو در تفکیک ابزارهای مختلف تفسیری استفاده کرده است. (Buck, 1995)
با این همه، این فصل از کتاب ونزبرو، چالش‏هایی نیز ایجاد کرده است. من در این‏جا به نوشته‏هایی که پاره‏ای تصحیحات در اصل منابع یا برداشت مؤلف را یادآوری کرده‏اند اشاره نمی‏کنم، بلکه تنها آثاری را معرفی می‏کنم که در برابر مفروضات و رهیافت ونزبرو، چالش‏های بنیادی و روش‏شناختی درافکنده‏اند. البته آثار چندان زیادی در دست نیست که در آن‏ها مستقیما به تمام یا بخشی از فصل چهارم کتاب مطالعات قرآنی پرداخته شده باشد و در همان اندک نوشته‏های موجود نیز غالبا ایرادهایی روش‏شناختی مطرح شده است که میان کار ونزبرو و دیگر آثار مشابه در این حوزه مشترک است. همه بحث‏ها و ایرادات حول دو محور بوده است: نخست این دیدگاه ونزبرو که برای مدّعیات تاریخی باید به دنبال شواهد و دلایل متن شناختی بود، نه اسنادی؛ و مهم‏تر از آن، این رأی او که این‏گونه متون ترکیبی از اعتقادات و بیانات تدوین‏یافته در نسل‏های مختلف‏اند. از این‏رو، در مباحث تاریخی، بر آن دسته از دعاوی تاریخی که صرفا همراه با اِسناد ارائه می‏شوند، نمی‏توان اعتماد کرد. بجز این‏ها، چند مسئله روش‏شناختی دیگر نیز مطرح که در ادامه بدان‏ها اشاره شده است.

3. مسئله ابن‏عباس

شاید بهترین مثال در این موضوع، در اطراف شخصیت ابن‏عباس مطرح شده باشد. شهرت و اهمیت این عموزاده پیامبر که او را مهم‏ترین منبعِ روایات تفسیری مبدّل ساخته است، دست‏کم از زمان گُلدتسیهر(1) و کتابِ روش‏های تفسیر در اسلام (Goldziher 1952) او در کانون توجه تفسیرپژوهان قرار داشته است. ونزبرو چند متن منسوب به ابن‏عباس را بررسی کرده است که همگی ویژگی فقه‏اللغوی دارند. بنا به گفته وی، چهره ابن‏عباس دست‏کم این نقش را در تاریخ تکوین و تکامل تفسیر ایفا کرده که زبان قرآن را با زبان «اعراب» یکسان و همسو ساخته است (زبانی که گاه از آنِ اعراب بدوی می‏خوانندش؛ گاه متعلق به شهرنشینان می‏دانند و گاه آن را به طور کلی مجازی می‏نامند). تعیین مردمی که زبانشان از چنین قوام و استحکامی برخوردار بوده، عمدتا در متون تفسیری به صورت موضعی ایدئولوژیک رواج یافته است.
استدلال به شواهد شعری در تفسیر قرآن و همسویی قرآن با زبان اَعراب بدوی مبتنی بر برخی عناصر مقدماتی است؛ از جمله این‏که تثبیت قرآن در جایگاه متنی موثّق و با حجّیت، پیش از آن بوده است. این شیوه تفسیری نمی‏تواند با ابن‏عباس (متوفای 687 میلادی / 68 هجری) همزمان باشد، بلکه می‏بایست قرن‏ها پس از او رواج یافته باشد. انتساب این امر به ابن‏عباس به منظور بهره‏گیری از مرجعیت و اعتبار گذشتگان و وابستگان نَسَبی پیامبر صورت گرفته است؛ چه ابن‏عباس نامی است که همواره و همه جا با علم تفسیر گره خورده است.
عیسی بُلاّطه در مقاله‏ای(1) (Boullata, 1991: 27-40) راجع به یکی از متون منسوب به ابن‏عباس، [یعنی «مسائل ابن‏ارزق»] ، این فرض بنیادیِ ونزبرو را زیر سؤال می‏برد. بُلاّطه با بررسی چند نسخه خطی از مسائل ابن‏ارزق که احتمالاً از قرن یازدهم میلادی / چهارم و پنجم هجری‏اند، (Neuwrith, 1993: 233-250) ادعا می‏کند اخبار و روایاتی که ابن‏عباس را با مسائل زبانی و فقه اللغوی قرآن پیوند می‏زنند، بسیار کهن‏اند؛ اما روشن است که این مسائل به مرور زمان بسط و تفصیل فراوان یافته‏اند (و تعداد استشهادات لغوی بسته به پیدایش مباحث لغوی و زبانی جدید زیادتر شده است). با این همه، بُلاّطه این نکته مهم و سرنوشت‏ساز را مطرح می‏کند که: «به نظر ونزبرو، استناد و ارجاع واژگان غریب یا نادر قرآنی به مجموعه عظیم شعر عرب جاهلی، خود یک نوع روش تفسیری خاص است که بسیار متأخر از زمان ابن‏عباس پدید آمده است» (Boullata, 1991: 38). اما با وجود بسیط بودن سنت تفسیری ابن‏عباس، بُلاّطه می‏گوید: «اگر تنها یک نفر را بتوان یافت که جرأت انجام دادن این کار را داشته (و یا چنین عملی قابل انتساب به او) باشد، او کسی جز ابن‏عباس، صحابی و پسرعموی پیامبر اکرم(ص) نیست، زیرا از میان نخستین مفسّران تنها او قرابت فامیلی با پیامبر(ص) داشته و از نفوذ و جایگاهی معتبر برخوردار بوده است.» )ibid( این‏گونه روایات تفسیری ابن‏عباس، از طریق «سنت شفاهی» به نسل‏های بعدی مفسّران انتقال یافته است. به نظر بُلاّطه، صرف این‏که در هیچ یک از این متون تفسیری کهن، استشهاد به شهر عرب در تفسیر قرآن یافت نمی‏شود (که ونزبرو بر این نکته تأکید می‏کند). دلیل بر آن نیست که این روش تفسیری در آن دوره‏ها وجود نداشته است. «نمی‏توان به دقت تعیین کرد که کدام یک از این استشهادات موثّق و کدام یک جعلی‏اند، اما شواهد همه حکایت از آن دارند که شاید حجم کمتری از این‏گونه استشهادات وجود داشته که احتمالاً چندین نسل آن را به صورت شفاهی انتقال داده‏اند و سرانجام با تفاصیل و افزوده‏هایی به صورت مکتوب در آمده‏اند )ibid, 40).
«شاید» و «احتمالاً» دو فرض اساسی در روش‏شناسی بُلاّطه و همه تحقیقات تاریخی‏ای است که با قیاس و تشبیه سروکار دارند و بر چنین احتمالاتی تکیه می‏کنند. بُلاّطه معنا و لوازم کلی ادله ونزبرو را ناچیز می‏انگارد. بحث بر سر این نیست که در اصل، حجم محدودی از این‏گونه روایات موثّق‏اند یا نه؛ چه حتی اگر فرض کنیم که موضوع سخن این باشد، وقتی نتوان روایت موثّق را از غیر موثّق تشخیص داد، بجز یک ادعای بی‏اهمیت چیزی به‏دست نیاورده‏ایم. بُلاّطه سرانجام این رأی را اظهار می‏کند که «یگانه روش طبیعی» اعراب آن زمان در تفسیر متون همین شیوه بوده است. وی می‏گوید: «عرب‏ها تمایل دارند که در تأیید نظر خود ضرب‏المثل یا اشعاری را نقل کنند. این ویژگی عادت قدیمی اعراب است که ابن‏عباس هم لابد همین‏گونه بوده است».(ibid, 38) اما در نظر ونزبرو، در پیدایش روش‏ها و ابزارهای تفسیری، هیچ امری «طبیعی» نیست. هر روش یا ابزار تفسیری نشانه نوعی نیاز مذهبی در زمان خود بوده است و در پس خود تاریخچه‏ای دارد.
شواهد چشمگیر به نفع نظریه ونزبرو و نظرگاه اصلی او در این زمینه را کلود ژیلیو با بررسی همه جانبه تفسیر طبری (د. 923 م / 311 ه ق) نشان داده است. (Gilliot, 1990) یقینا این نکته بسیار مهم است که طبری هم در قرن دهم میلادی / سوم هجری هنوز در پی اثبات جایگاه و ارزش زبان عربی و پیوند آن با قرآن است و این تفسیر عظیم او برای اثبات همین نکته پی‏ریزی شده است. پیوند دادنِ قرآنِ قدسی و الهی با زبان که پدیده‏ای دنیوی و غیرمقدس است، در فرهنگ عربی آن روزگار امر مقبول و چندان آسانی نبوده است. این مسئله معرکه آرا و، در میان عالمان آن زمان، سخت مورد بحث بوده است.

4. تکوین دانش تفسیر

مقاله سابق‏الذکرِ عیسی بُلاّطه از این جهت اهمیت فراوان داشت که با دست گذاشتن بر نقطه‏ای حساس، به ایضاح اصلی‏ترین آرا و ادله ونزبرو کمک می‏کرد. اما اگر از این مقاله بگذریم، به کتاب جدیدالانتشار دیگری بر می‏خوریم که به نزاع گسترده‏تری با نظریات ونزبرو درباره تکوین و تکامل دانش تفسیر می‏پردازد. در این کتاب، پاره‏ای از مباحث به گونه جزئی و به اختصار مطرح می‏شوند، اما مباحثی هم در آن هست که کانون نظریات و فرضیات ونزبرو را نشانه گرفته‏اند.
من اخیرا (در سال 1996) مقاله مفصلی (Rippin, 1995: 310-323) درباره کتابِ دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سده‏های اسلامی، تألیفِ کرنیلوس ورستیخ (Versteegh, 1993) منتشر کرده‏ام؛(1) از این رو، در اینجا قصد ندارم بحث خود را درباره محاسن و اشکالات این کتاب تکرار کنم. اهمیت اساسی کتاب در این است که ورستیخ به سراغ برخی از همان متون تفسیری رفته است که ونزبرو قبلاً بررسی کرده بود؛ اما بنا به اهداف خاصی که ورستیخ در کتاب داشته، وی این فرض را ضروری دانسته است که این متون تفسیری تماما (یا دست‏کم تا حد زیادی) آرا و اندیشه‏های نویسندگانِ انتسابی خود را بیان می‏کنند. با آن‏که ونزبرو شواهد روشنی بر اضافات بعدی و تنظیم و تدوین مجدد این متون یافته است که نشانه تطور ابزارها و روش‏های تفسیری در طول زمان‏اند، ورستیخ بر آن است که این ابزارها و روش‏های تفسیری از ابتدا وجود داشته‏اند، زیرا وی نیز همچون بُلاّطه اعتقاد دارد که نخستین مفسران «به طور کاملاً طبیعی» تمامی ابزارها و مواد تفسیری را به کار گرفته‏اند؛ تنها فرق او با بُلاّطه در این است که تفسیرپژوهیِ وی، نه در باب مباحث لغوی در تفسیر، بلکه عمدتا درباره مباحث نحوی است. مسئله اصلی ورستیخ در این کتاب این است که تفاسیر معاصر یا پیش از الکتابِ سیبویه (د. 793 م / 178 ه ق)، یکی از منابع اصطلاح‏شناسی نحوِ عربی‏اند. وی برای آن‏که نشان دهد اعتماد او بر این متون تفسیری امری صحیح است، می‏باید هم صحت انتساب این آثار و هم وثاقت تاریخی متون آن‏ها را اثبات کند. افزون بر این، مجبور است به دستکاری‏های متأخر، بازنگاری‏های مجدد این متون و سایر مسائل این‏چنینی اهمیت ندهد، که این امور همگی مؤید دیدگاه ونزبرو هستند.
موضع ورستیخ تنگنای تاریخ‏نگاری مربوط به صدر اسلام را به خوبی تصویر می‏کند. وی اعتقاد راسخ دارد که «اصلی‏ترین دلمشغولی مؤمنان پس از وفات پیامبر اکرم [ص]، متن قرآن بوده است. این امر تمامی کوشش‏های آنان را به جدی گرفتن مسئله زبان سوق داده است و از همین‏روست که ما می‏توانیم شکل اولیه مطالعات زبانی (یا زبان‏پژوهی) مسلمانان را در نخستین تفاسیر قرآن سراغ بگیریم. تصویری که این دیدگاه از ظهور اسلام ارائه می‏کند با دیدگاه ونزبرو و دیگران اختلاف بنیادی دارد که معتقدند قرن‏ها طول کشیده است تا «اسلام» آن‏گونه که امروز در دست ماست به وجود آید و این موجود بالغ، خود محور و کاملاً متشخص یک‏باره سر از بیابان بیرون نیاورده است. از منظر ونزبرو، این تصور که پیامبر اکرم(ص) جامعه اسلامی را براساس یک کتاب آسمانی اداره می‏کرده و بلافاصله پس از وفات ایشان همه تلاش‏ها به فهم و تفسیر این کتاب معطوف شده و جامعه اسلامی براساس این کتاب تأسیس و تکوین یافته است، نه با مجموعه اسناد و مدارک در دست ما سازگار است و نه با الگویی که براساس آن، پیدایش نظام‏های پیچیده اجتماعی را، چه محصول ادیان باشند و چه معلول ایدئولوژی‏ها، می‏فهمیم.
یکی از عوامل مهم که زمینه‏ساز بروز این تفاوت مهم در فهم و روش محققان در حوزه تفسیر و تفسیرپژوهی شده، برداشت امروزی ما از موضوع و ماهیت «تفسیر» است (در این‏جا مُرادم تفسیر مسلمانان از کتاب آسمانی‏شان است). در نظر ورستیخ، تفسیر در جستجوی امکان استفاده از قرآن برای انجام دادن اعمال دینی و تنظیم امور اجتماعی است (Versteegh 1993: 41). این تصور، که در تفسیرپژوهیِ سنتی دیدگاه متداول و رسمی به شمار می‏آید، تفسیر را فرایندی تقریبا جدا و بی‏ارتباط با حوادث جامعه می‏انگارد که درست همزمان با آغاز اسلام به وجود آمده و موتور محرک آن، علاوه بر تدیّن و تقوای عالمان، نوعی بی‏طرفی و عدم تعصبِ مفسران (تا حدی که در جوامع ماقبل مدرن امکان داشته) بوده است. آن چنان که از بیان ابن‏تیمیّه در مقدمة فی اصول التفسیر برمی‏آید، قدما نیز چنین نگرشی نسبت به مقوله تفسیر داشته‏اند. این رهیافت در نوشته ابن تیمیّه به خوبی تصویر و بیان شده است (وی فی‏المثل آرای تفسیری صحابه و تابعین را از نظر وثاقت چنان رده‏بندی می‏کند که هرچه از زمان پیامبر دور می‏شویم، اعتبار اقوال و روایات تفسیری کاهش می‏یابد). اما ونزبرو از منظری که می‏توان آن را «پُست‏مدرن» نامید، تفسیر را فرایندی مرتبط با جامعه و، بالاتر از آن، واکنشی نسبت به جامعه مفسّر می‏بیند. در این‏جا دیگر نمی‏توان مفسران را چنان تصویر کرد که گویی دسته‏ای از عالمان در گوشه‏ای محصور برای خود نشسته‏اند و با کمک منابعی که در اختیار دارند، به دقتِ تمام در متن قرآن نظر می‏کنند تا معنای آیه را دریابند و سپس نتیجه تأملات آنان برای بهره‏برداری علمی عموم انتشار می‏یابد. به عکس، تصویری که نگرش ونزبرو ارائه می‏دهد، به مراتب درهم و پیچیده‏تر است. فشارهای زمانه و نیازهای جامعه محرک اصلی بوده و نتایج دلخواه از کوشش‏های تفسیری عالمان را جهت می‏داده است. بر این اساس، جامعه پیرامون مفسر زمینه یا سیاقی را فراهم می‏آورده است که راهبرد تفسیری وی نتایج خاص خود را بدهد. مهم‏تر آن‏که، در تفسیرپژوهی، تمام تفسیر از اهمیت برخوردار است.
در نگاه ورستیخ، دو نوع تفسیر داریم: یکی آن‏که محتوای مهم و جدی متن را به‏دست می‏دهد و دیگر آن‏که «شرح ساده» متن است. اما در سوی دیگر، ونزبرو معتقد است که تمامی این ابزارها و شیوه‏های تفسیری مهم و درخور توجه‏اند و هر یک از آن‏ها در تکوین و پیدایش یک متن رسمی نقش اساسی داشته‏اند. هیچ‏گاه نمی‏توان اثری را تحلیل صرفی و نحوی کرد مگر آن‏که پیش‏تر اثبات کرده باشیم که آن متن یکپارچه است؛ به همین‏سان، تا وقتی صرف و نحو به ابزاری موجه و مجاز در تحلیل متون تبدیل نشده باشد، نمی‏توان به تحلیل صرفی و نحوی دست زد.
حتی در حوزه‏ای که ظاهرا امروزه «تفسیرپژوهی» خوانده می‏شود، کتاب ونزبرو مفاهیم و مسائلی جدی درباب چارچوب کلی این رشته مطرح کرده است. مسئله ونزبرو فراتر از افشاندن بذر شکاکیت نسبت به اصالت متون است. هدف اصلی بحث این است که از تکوین و تکامل نهضت‏ها در تاریخ بشری درک بهتری پیدا کنیم. این امر را می‏شود سرشت تفسیری وجود آدمی که از مجرای زبان می‏گذرد نیز دانست. با آن‏که این دیدگاه اکنون در مطالعات فرهنگی به طور کلی، حضوری پرهیمنه دارد، دانشمندان زیادی در حوزه مطالعات اسلامی آن را پی نگرفته‏اند.

منابع و مأخذ

Boullata, lssa J. (1991). Poetry citation as interpretive illustration in Qur''aÎn exegesis: MasaÎ''il NaÎfi` Ibn al-Azraq. In Wael B. Hallaq and Donald P. Little (eds.). lslamic Studies Presented to Charles J. Adams, 27-40. Leiden: E.J. Brill.
Buck, Christopher (1995). Symbol and Secret: Qur''an Commentary in Bahá ''úlláh''s Kitab-i Iqan. Los Angeles: Kalimat Press.
Calder, Norman (1993). Tafsïr from TabarãÎ to Ibn Kathïr: Problems in the description of a genre, illustrated with reference to the story of Abraham. In G.R. Hawting and Abdul-Kader A. Shareef (eds.), Approaches to the Qur''aÎn, 101-140. London: Routledge.
Ess, Josef van (1990-1992). Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra. Volumes 1 and 2. Berlin: Walter de Gruyter.
Gilliot, Claude (1985). Portrait "mythique" d''Ibn `AbbaÎs. Arabica 33: 127-184.
- (1990). Exégèse, langue et théologie en Islam. L''exégèse coranique de Tabari (m. 311-923). Paris: Vrin.
Goldziher, Ignaz (1920). Die Richtungen der islarnischen Koranauslegung. Leiden: E.J. Brill.
Neuwirth, Angelika (1993). Die MasaÎ''il NaÎfi` b. al-Azraq-Elemente des "Portrait mythique d''Ibn `AbbaÎs" oder ein Stück realer Literatur? Rückschüsse aus einer unbeachteten Handschrift. Zeitschrift für Arabische Linguistik 25: 233-250.
Rippin, Andrew (1981). Ibn `AbbaÎs''s al-LughaÎt fãÎl-Qur''aÎn. Bulletin of the School of Oriental and African Studies 44: 15-25.
ــــــــ (1984) » Al-Zuhri, Naskh al-Qur''aÎn and the problem of early tafsãÎr texts. «Bulletin of the school of Oriental and African Studies 47 pp. 22-43.
ــــــــ (1994) »TafsãÎr Ibn Abbas and criteria for dating early tafsãÎr texts« Jerusalem Studies in Arabic and Islam 18. pp. 38-83.
ــــــــ (1985) »The exetegical genre asbaËb al-nuzuËl: a bibliographical and terminological survey. «Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 48. pp. 1-15.
ــــــــ (1988) »The Function of asbâb al-nuzuÎl in Qur''anic exegesis« Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 51. pp. 1-20.
ــــــــ (1995) »studying early tafsãÎr texts.« Der Islam 72ii pp. 310-323.
Versteegh, Cornelius H. M. (1993) Arabic Grammar and Qur''aÎnic Exegesis in Early Islam. Leiden: Brill (Studies in Semitic languages and linguistics 19).
Wansbrough, John Edward (1997), Qur''anic studies: Sources and methodes of scriptural interpretation. Oxford: Oxford University Press, (London Oriental Series, 31.) ××Vix 256 pp.

پی نوشت ها:

* [ این مقاله ترجمه‏ای است از:
Andrew Rippin, Quranic studies, part IV: Some metodological notes. Method & Theory in the Study of Religion 9i (1997) pp. 39-46.
اَندرو ریپین، مؤلف این مقاله (متولد انگلستان، 1950)، اکنون شهروند کانادا و استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه ویکتوریاست. ـ م.]
1. [پیش‏تر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، آینه پژوهش، س یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روش‏شناسی جان ونْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، پژوهش‏های قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م] .
1. فی‏المثل نگاه کنید به تحلیل‏های فان اِس درباره سفیان ثوری (در ج 1، 228-227) و مقاتل بن سلیمان (ج 2، 528-516).
2. [ این دو مقاله و دیگر مقاله‏های آندرو ریپین که در پاورقی‏های دیگر به آن‏ها اشاره می‏شود، بعدها در کتاب زیر نیز به چاپ رسیده‏اند:
The Qur''an: Formative Interpretation, ed. by Andrew Rippin. Aldershot (UK): Ashgate, 1999.]
1. [ چکیده‏ای فارسی از این مقاله در مأخذ زیر آمده است: «تفسیر ابن‏عباس و نقدی بر زمان‏بندی متون نخستین تفسیری»، بولتن مرجع (6): گزیده مقالات و متون درباره مطالعات قرآنی در غرب، به کوشش مرتضی کریمی‏نیا، چاپ اول، تهران، انتشارات بین‏المللی الهدی، 1380، ص 165-167. ـ م. ]
1. مقایسه مطالب وی در این کتاب با تحلیل‏های کلود ژیلیو در مقاله زیر سودمند است:
Claude Gilliot, Portrait "Mythique" d''Ibn ''Abbas. Arabica 32 (1985) pp. 127-184.
[پیشتر درباره این کتاب، دو معرفی در زبان فارسی انتشار یافته است: الف) ویلیام گراهام، «ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، آینه پژوهش، سال یازدهم، ش 5، شماره پیاپی 65، آذر ـ دی 1379، ص 46-53. ب) اَندرو ریپین، «تحلیل ادبیِ قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روش‏شناسی جان وَنْزْبرو»، ترجمه مرتضی کریمی‏نیا، پژوهشهای قرآنی، س ششم، شماره پیاپی 23-24، پاییز و زمستان 1379، ص 217-190. ـ م]
1. [«مسائل نافع بن ارزق: شواهد شعری به مثابه توضیحاتی روشن‏کننده در تفسیر قرآن» این مقاله اخیرا در کتاب زیر نیز انتشار یافته است:
The Qur''an: Farmative Interpretation, ed. by Andrew Rippin, Aldershot (UK): Ashgate, 1999, pp. 123-136.]
1.[معرفی فارسی کوتاهی از این کتاب با مشخصات کتاب شناختی زیر منتشر شده است: مرتضی کریمی‏نیا، «دستور زبان عربی و تفسیر قرآن در نخستین سده‏های اسلامی: نگاهی به کتاب کرنیلوس ورستیگ»، گلستان قرآن، سال چهارم، ش 107، 15 بهمن 1380، ص 37-36؛ نیز در گلستان قرآن، سال پنجم، ش 120، یکم مرداد 1381، ص 35-33. ــ م. ]

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده

خاورشناسان قرائت پژوه و آثار آنان

نام نشریهقرائت پژوهی

نام نویسندهحسن رضا هفتادر